نقد فیلم بمب:یک عاشقانه
داستان «بمب» در سال 66 می گذرد. برای تصویر کردن تهران آن روزها چه
چیزهایی نیاز است؟ آیا باید تصویرگر یک دهه 60 واقعی باشیم و یا چون آثاری
مثل «نهنگ عنبر» برداشتی فانتزی و دست چین شده از دهه شصت داشته باشیم؟ آیا
«بمب» اشتباهات «آباجان» را تکرار نکرده است؟
برای روشن تر شدن
ماجرا ارجاعتان میدهم به اولین سکانس خارجی «بمب»؛ جایی که لیلا حاتمی از
خیابان می گذرد، در قاب چه چیزهایی میبینیم؟ یک باجه تلفن زرد رنگ، یک
خانم با مانتویی بلند، زنی چادری با زنبیل قرمز، دوربینی که با فیلتری زرد
رنگ کمی تصویر را نوستالوژیک کرده، یک آرایشگاه که با فونتی مخصوص دکان های
آن دهه قرار است فضا ساز باشد، پیکان و.. در «بمب» انباشت عناصر و اشیای
آن دهه در هر نمای خارجی احساس چیدمانی مصنوعی به بیننده میدهد. همان کاری
که هاتف علیمردانی در «آباجان» کرده بود و به درستی نقد شده بود. اگر در
«نهنگ عنبر»، سامان مقدم این همه عناصر را کنار هم می چیند، ساختار فیلم
این اجازه را می دهد.آن جا با یک کمدی طرف هستیم که عناصر را در خدمت خلق
موقعیت می گیرد و قرار نیست اتمسفر دراماتیکی ایجاد شود. برخلاف «بمب» که
نسبتش با رئالیسم خیلی مستقیمتر است، اینجا که قرار نیست فانتزی ببینیم.
در
چنین فضایی دیدن پوستر «خانه دوست کجاست» کیارستمی، نوار کاست، صف نفت و
گالن هایی که با هم بالا می آیند، گرچه که همه اش خاطره انگیز است اما خلاف
یک رویه رئالیستی است. از همین جهات «بمب» حتی برخلاف نظر عدهای در فضا
سازی هم موفق نیست و دائما تلاش (در واقع زور زدن هایش) یک کارگردان را پشت
تک تک سکانس هایش می بینیم و این گونه بازنمایی فیلم واقعی به نظر نمی
رسد.
شاید در سینمای اروپای شرقی و یا حتی در آثار بیگله جیلان و هانکه این تم روایی موفق است، اما وجه اشتراک همهی آنها خط روایی پیشبرنده و محرک است و در عین حال همگن بودن فضاهای متفاوت داستانی و یا همان خرده روایت هاست. در «بمب» اما فضاها همگن نیست . تفاوت «بمب» با آثاری که احتمالا کعبه آمال دنیای فیلمسازی معادی است، یکی خط فقیر داستانی و دوم چند پارگی است. سه فضای فیلم «بمب» در واقع از هم گسسته شده است، خاصه آن که مثلا در مدرسه با یک فضای گوتیک (کمدی سیاه) مواجهیم. تیپ سیامک انصاری و آن همه تاکید بر سخنرانیهای سر صف و گیر و گورهایش به دیوارنویسیها است که با شعارهایی ایدئولوژیک (مرگ بر آمریکا، اسرائیل، انگلیس) ایجاد شده، همه شاید نگاه محترمی پشتش داشته باشد اما در روایت جای نگرفته، چون دقایقی بعد در کنار یک ملودرام سردگم و در خانه میترا و ایرج قرار می گیرد و بعد در کنار پناهگاهی که دوربینش مستند است. مخاطب سه لحن را به فاصله کم در کنار هضم نمی کند .مدرسه کمدی دارد کمدی سیاه، پناهگاه رئالیته ترین وجه ماجراست و میزانسنهای محترمی هم دارد، خانه هم که رهاترین بخش داستان است.
از دیگر نکات مهم فیلم میتوان به بازی بازیگران به خصوص پسربچه که بازی بسیار خوبی را به نمایش میگذارد و همین طور اولین حضور کوتاه محمود کلاری مقابل دوربین که بازی خوبی هم همچون فیلمبرداری درخشانش (از جمله ترکینگ پلان آغازین فیلم که بسیار در فضاسازی فیلم نقش دارد) ارائه میدهد، اشاره کرد. موسیقی فیلم را النی کاریندرو (خالق قطعات درخشان فیلمهای آنجلوپولوس) ساخته که سعی داشته تمی فانتزی و حس و حالی شاعرانه به فیلم بدهد که در این امر تاثیر گذار بوده است. در مجموع فیلم بمب را میتوان اثر قابل قبول دیگری همچون نخستین فیلم معادی یعنی برف روی کاجها، دانست و چه بسا وی در این فیلم بسیار جلوتر هم رفته است.