نقد فیلم لاتاری
مهدویان از سینمای مستند میآید. حتی ارتباطش با سینمای مستند را کماکان حفظ کرده و در جشنواره سینما حقیقت امسال فیلم ترور سرچشمه را روی پرده داشته که به حوادث تروری میپرداخت که در آن آیتالله بهشتی شهید شد. مسئله اصلی آن فیلم یافتن حقیقت ماجرایی بود که سالها پیش رخ داده و پروندهاش نیمهتمام مانده است. در دو تجربه اول سینماییاش تلاش کرد فیلمی با حال و هوای مستند-داستانی بسازد. حال و هوایی که باعث میشود که تصور رئالیستی بودن از فیلم داشته باشیم و به همین دلیل راحتتر واقعی بودن فیلم و حرف فیلمساز را بپذیریم. اما، یک اثر هنری را نمیتوان به صرف آنکه به امور ملموس زندگی روزمره یا شخصیتهای معمولی یا حتی غیر مرفه جامعه میپردازد، اثری رئالیستی تلقی کرد.
لاتاری با تصاویری مستندگونه و فرم تدوینی مشابه ماجرای نیمروز آغاز میشود. بالطبع از آنجایی که زمان فیلم در حال حاضر است جذابیتهای مربوط به فضاسازی را هم ندارد. از آن گذشته در ماجرای نیمروز روایت دوربین همراستا میشود با روایت جوان اصلی فیلم که به عکاسی از شرایط ملتهب آن روزها مشغول شده اما راوی در لاتاری نامشخص است. فیلمساز از همان لحظه آغازین خودش را نشانمان میدهد و نگاه از بالا به پایین فیلم و به زعم خود فیلمساز شعاری (خشت اول کج فیلم) درست از همین نقطه شروع میشود. آشکارترین نشانهای که نشاندهنده ساختار فیلم به انگیزه رئالیستی باشد، از طریق میزانسن فیلم، آن هم با استفاده از بازیگران غیرحرفهای و فیلمبرداری در مکانهای واقعی و محیطهای آزاد نمود پیدا کند. استفاده از مکانهای شهری و واقعی و القای فرم مستندگونه یک پاسخ مشخص برای بیننده دارد: با یک فیلم اجتماعی سر و کار داریم که سعی دارد واقعگرا هم باشد. اما سوال اینجا است که این فرم مستند گونه و فیلمی که شبیه به فضای کلی اجتماع ساخته شده است آیا انگیزه رئالیستی و واقعگرایانه دارد یا فقط ظاهری از واقعیت را برای رسیدن به اهداف دیگر به ما نشان میدهد. اتفاقاً تصور من این است که نگاه فیلمساز شباهت زیادی به شخصیت سامی در فیلم دارد. سامی با وعده مدلینگ، دختران ایرانی را فریب میدهد و به دبی میبرد تا از آنها سواستفاده کند. درست شبیه بلایی که فیلمساز بر سر مخاطب میآورد. یک فضای عشقی، با طعم دغدغههای اجتماعی روزِ جامعه به مخاطب نشان میدهد و از فضای رئالیستی فیلمش برای نزدیک شدن به مستند و واقعگرایی هم بهره میبرد و ما را به دبی میبرد تا از ما سواستفادههای ایدئولوژیک کند. از این نظر ابراهیم حاتمیکیا فیلمساز شریفتر و به وقت شام فیلم شریفتری به حساب میآید چرا که اگر نقطه نظر ایدیولوژیکی دارد، دستش را از رو نمیبندد و با فریب موضع خود را به مخاطب نمیخوراند.
مخاطب کاملاً نسبت به مسئله آگاه است و از لحظهای که نوشین میگوید که قرار است برای کاری به دبی برود چیدمان فیلمساز کاملاً لو میرود. نمود این عقبماندگی شخصیت از مخاطب آنجایی است که ساعد سهیلی در دبی متوجه میشود که دلیل مرگ نوشین چیز دیگری بوده است و تصمیم به انتقام میگیرد. راستی مگر تصوری جز این داشته است؟ اگر به این مسئله شک داشته رفتنش به دبی احمقانه نبوده است؟ در این عقبماندگی فیلمساز چارهای ندارد که با الگو گرفتن از فیلم به رنگ ارغوان شوکهایی نامنتاسب با ساختار فیلمش به مخاطب بدهد و یک فیلم رئالیستی را با حضور حمید فرخ نژاد تبدیل به جیمزباند کند و همراه با تشویقهای تماشاگران بر سر جنازه واقعگرایی که از دست رفته زاری کند.
در «لاتاری» با مجموعه ای از کلیشه ها مواجه هستیم؛ حاج موسی با آن محاسن و آن صورت کشیده که روزنامه سیاه و سفید 500 تومانی هم می خواند از سمت دوستش مرتضی این گونه خطاب می شود که در جامعه نیست و از دنیا خبر ندارد. آیا او قرار است نماینده اصولگرایان افراطی باشد؟ آیا آن مونولوگ آخر در دوبی و آن صحنه قتل و رجز خوانی برای شیخ نشین ودفاع از ناموسش ایرانی دارد یک نوع تفکر را در فیلم نمایندگی می کند؟ از آژانس شیشهای به این طرف چند حاج کاظم قرار است ببینیم؟ این شخصیت از فرط تکرار به تیپ نزدیک نشده؟ اصلا وقتی یک حاتمی کیا داریم که حدود بیست سال پیش همین فضا را به اوج رساند و از دوگانهی رزمنده های بیرون گود و در گود گفت، از تقابل منفعت طلبی و مماشات برخی رزمندههای دیروز و ایدهآل گرایی رزمندگان خانه نشین گفت ، قرار است با تکرار و تاکید روی این تقابل به چه چیزی برسیم؟ در سکانس مراجعه موسی به مرتضی چه حرف تازهای هست؟ یکی به آن یکی میگوید چرتکه می اندازی و دیگری آن یکی را افراطی خطاب می کند، سکانس همسان در دوبی اتفاق میافتد؛ مرتضی به موسی میگوید: 90 ساله ات شده از این افراطیگری دست بکش، موسی هم مرتضی را اهل معامله می داند! این دوگانه اگر هم جای تکرار داشته باشد در سینمای حاتمیکیاست که در «بادیگارد» به شدت تکرارش کرد برای مهدویانی که «ماجرای نیمروز» را می سازد حیف است که وامدار موتیفهای فیلمساز دیگری باشد. فیلم با این تقابل رنگ کهنگی می گیرد